... هی می رفت و می آمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد. بهش گفتم: « سهمیه ی امروز یه دونه نان و ماسته همینو بردار و برو». گفت: « اینو دادن این جا بخورم، نمی دونم زنم می تونه بخوره یا نه » گفتم: « این سهم توست، می تونی دور بریزی، یا بخوری». یکی دو باری رفت و آمد، آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.

(شهید حسن باقری، کتاب دفاع مقدس)

 




برچسب ها : شهید- حسن باقری- دفاع مقدس-  ,


 نوشته شده در  پنج شنبه 92/6/28ساعت  10:59 صبح